سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

منشورعقایدامامیه - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

صفحه 77

 

عدل الهى

اصل چهل و چهارم

همه مسلمانان خدا را عادل مى دانند، و عدل یکى از صفات جمال الهى است.و پایه این اعتقاد آن است که در قرآن، هرگونه ظلم از خدا نفى شده و او به عنوان «قائم به قسط» یاد گردیده است، چنانکه مى فرماید:(إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثقالَ ذَرّة) (نساء/40): خدا به اندازه ذرّه اى ستم نمى کند.و نیز مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ الناسَ شیئاً)(یونس/44): خدا هرگز به مردم ستم نمى کند.

نیز مى فرماید: (شَهِدَ اللّهُ أَنّه لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَ أُولوا العِلْمِ قائِماً بِالقِسْطِ) (آل عمران/18):خدا، فرشتگان و صاحبان دانش گواهى مى دهند که جز او خدایى نیست، و او قائم به قسط است.

گذشته از آیات یاد شده، عقل نیز بروشنى بر عدل الهى داورى مى کند. زیرا عدل، صفت کمال است و ظلم صفت نقص; و عقل بشر حکم مى کند که خداوند همه کمالات را دارا بوده و از هرگونه عیب و نقصى در مقام ذات و فعل منزه است.

اصولاً ظلم و ستم، همواره معلول یکى از عوامل زیر است:

1. فاعل، زشتى ظلم را نمى داند(ناآگاهى);


صفحه 78

 

2. فاعل زشتى ظلم را مى داند ولى از انجام عدل ناتوان است یا به آن ظلم نیازمند است (عجز و نیاز);

3. فاعل زشتىِ ظلم را مى داند و بر انجام عدل نیز تواناست، ولى چون شخصى حکیم نیست از انجام کارهاى ناروا باکى ندارد (جهل و سفاهت).

بدیهى است که هیچیک از عوامل مزبور در خداوند راه ندارد، و لذا افعال الهى، همگى عادلانه وحکیمانه است.

استدلال فوق در حدیثى که از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده آمده است(1)، شیخ صدوق روایت مى کند: فردى یهودى نزد پیامبر آمد و پرسشهایى را مطرح ساخت که از آن جمله راجع به عدل الهى بود. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در وجه اینکه خداوند ظلم نمى کند فرمود: «لِعِلمِهِ بِقُبْحِهِ وَاسْتِغنائه عَنْهُ»: خداوند چون به زشتى ظلم آگاه است، و نیازى نیز به آن ندارد، لذا ظلم نمى کند(2). متکلمان عدلیه هم در بحث عدل الهى به این استدلال تمسک نموده اند(3).

با توجه به این آیات، مسلمانان بر عدل الهى اتفاق نظر دارند، ولى در تفسیر عدل خداوند اختلاف داشته و هرکدام یکى از دو نظریه زیر را برگزیده اند:

الف ـ عقل انسان حسن و قبح افعال را درک کرده، فعل حَسَن را نشانه کمال فاعل، و فعل قبیح را نشانه نقص او مى داند. خداوند نیز از آنجا که بالذات واجد همه کمالات وجودى است، لذا فعل وى کامل و پسندیده است و ذات اقدسش از هرگونه فعل قبیح پیراسته خواهد بود.


1 . توحید صدوق، باب الأطفال، ذیل حدیث13 (ص397ـ 398).

 

2 . در دعاى روز جمعه آمده است:«وإنّما یعجل من یخاف الفوت وإنّما یحتاج إلى الظلم، الضعیف».

 

3 . کشف المراد، ص305.

 


صفحه 79

 

یادآورى این نکته لازم است که عقل هرگز درباره خدا حکمى صادر نمى کند و نمى گوید خدا «باید» عادل باشد، بلکه کار خرد در اینجا کشف واقعیت فعل خداوند است.یعنى با توجه به کمال مطلق ذات حق و پیراستگى وى از هرگونه نقص، کشف مى کند که فعل او نیز در غایت کمال بوده و از نقص پیراسته است، و در نتیجه با بندگانش به عدل رفتار خواهد کرد. آیات قرآنى یاد شده نیز، در حقیقت مؤیّد و مؤکّد چیزى است که انسان از طریق عقل درک مى کند، و این همان مسئله اى است که در علم کلام اسلامى به آن «حسن و قبح عقلى» گفته مى شود، و طرفداران این نظریه را «عدلیّه» مى نامند که در پیشاپیش آنان امامیه قرار دارند.

ب ـ در برابر این نظریه، نظریه دیگرى وجود دارد که مدّعى است عقل و خرد انسان از شناخت حسن و قبح افعال ـ حتى به صورت کلى ـ عاجز و ناتوان است، و یگانه راه شناخت حسن و قبح افعال، وحى الهى است! آنچه که خدا به انجام آن، دستور دهد حسن است، و آنچه که از آن نهى کند قبیح. بر پایه این نظریه،چنانچه خدا فرمان دهد بیگناهى را به دوزخ بیفکنند یا گنهکارى را به بهشت برند، عین حُسن و عدل خواهد بود! این گروه مى گویند اگر خدا را به عدل توصیف مى کنیم صرفاً از این جهت است که در کتاب آسمانى چنین صفتى وارد شده است.

اصل چهل و پنجم

از آنجا که مسئله حسن و قبح عقلى پایه بسیارى از عقاید ما شیعیان است،ذیلاً به صورت فشرده به دو دلیل از دلایل متعدد آن اشاره مى کنیم:

الف ـ هر انسانى، پیرو هر مسلک و مرامى باشد و در هر نقطه از نقاط جهان زندگى کند، زیبایى دادگرى و زشتى ستم، و همچنین زیبایى عمل به


صفحه 80

پیمان و زشتى پیمان شکنى و حسن «پاسخ نیکى را به نیکى دادن» و قبح «در برابر نیکى بدى کردن» را درک مى کند. مطالعه تاریخ بشر به این حقیقت گواهى مى دهد، و تاکنون دیده نشده است که انسان عاقلى این مطلب را انکار نماید.

ب ـ چنانچه فرض کنیم عقل از درک حسن و قبح افعال بکلى ناتوان است، و انسانها باید در شناخت حسن و قبح همه افعال، به شرع مراجعه کنند،ناگزیر باید بپذیریم که حتى حسن و قبح شرعى نیز قابل اثبات نیست. زیرا اگر فرض کنیم شارع از حُسن یک فعل و زشتى فعل دیگر خبر دهد، ما نمى توانیم از این خبر، به حسن و قبح آنها پى ببریم، مادام که احتمال کذب در سخن او مى دهیم. مگر اینکه قبلاً زشتى کذب و منزه بودن شارع از این صفت زشت اثبات شده باشد، و آن هم جز از طریق عقل امکان پذیر نیست.(1)

گذشته از این، از آیات قرآنى استفاده مى شود که عقل بشر بر درک حسن و قبح پاره اى افعال توانا است. ازینروى خداى متعال خرد و وجدان آنان را به داورى مى خواند، چنانکه مى فرماید:

(أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کالمُجْرِمینَ * ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُون) (قلم/35ـ36): آیا افراد مطیع را با مجرمان برابر مى نهیم؟ شما را چه شده است، چگونه داورى مى کنید؟!

نیز مى فرماید:


1 . عبارت محقق طوسى در تجرید الاعتقاد ناظر به این برهان است، آنجا که گفته است:«ولانتفائهما مطلقاً لو ثبتا شرعاً»: اگر راه اثبات حسن و قبح منحصر در شرع باشد، حسن وقبح افعال به کلى منتفى مى شود نه شرعاً و نه عقلاً ثابت نمى شود.

 


صفحه 81

 

(هَلْ جَزاءُ الإِحْسانِ إِلاّالإِحْسانُ) (الرّحمن/60): آیا پاداش احسان چیزى جز احسان است؟

در اینجا سؤالى مطرح است که لازم است به آن پاسخ گوییم. خدا در قرآن مى فرماید:(لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هم یُسأَلون)(انبیاء/23):«خدا در مورد کارى که انجام مى دهد مورد سؤال واقع نمى شود و این انسانها هستند که مورد بازخواست قرار مى گیرند». اکنون سؤال مى شود خداوند خود را برتر از آن مى داند که از وى سؤال شود، بنابر این هر فعلى از او صادر شود مورد بازخواست قرار نمى گیرد، در حالیکه بنابر حسن وقبح عقلى اگر فرضاً خدا فعل قبیحى را انجام دهد، مورد سؤال قرار مى گیرد که چرا انجام داد؟

پاسخ: علت اینکه خدا مورد سؤال قرار نمى گیرد این است که او حکیم است و از فاعل حکیم هیچگاه فعل ناروا سر نمى زند، و پیوسته حکمت ملازم با حسن فعل است، بنابر این موضوعى براى سؤال باقى نمى ماند.

اصل چهل و ششم

عدل الهى در تکوین و تشریع و جزا تجلیات گوناگونى دارد، که ذیلاً به شرح هر یک مى پردازیم.

الفـ عدل تکوینى: خداوند به هر موجودى آنچه را که شایستگى آن را دارد عطا مى کند، و هرگز استعدادها را در مقام افاضه وایجاد نادیده نمى گیرد. قرآن مى فرماید:(رَبُّنا الّذی أعطى کلَّ شیء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى) (طه/50) پروردگار ما کسى است که نیازهاى وجودى هر چیزى را به او عطا کرده و او را هدایت مى کند.

ب ـ عدل تشریعى: خدا انسان را که شایستگى کسب کمالات معنوى را دارد، با فرستادن پیامبران و تشریع قوانین دینى هدایت مى کند، و نیز انسان را


صفحه 82

به آنچه خارج از توان او است تکلیف نمى کند. چنانکه مى فرماید:

(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَ ایتاءِ ذِی القُرْبى وَیَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْکَرِ وَالْبَغْىِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)(نحل/90): خدا به دادگرى و نیکى و دستگیرى از نزدیکان فرمان مى دهد، و از فحشا وکار ناروا و ستم نهى مى کند، شما را پند مى دهد باشد که متذکر شوید. از آنجا که عدل و نیکى و دستگیرى از بستگان، مایه کمال انسان، و آن سه فعل دیگر مایه سقوط اوست، سه فعل نخست را واجب ساخته و از سه فعل اخیر نهى کرده است.

همچنین درباره اینکه تکلیف الهى فراتر از توان انسان نیست مى فرماید:(لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّوُسْعَها)(مؤمنون/62): خدا هیچ انسانى را جز به مقدار توانش تکلیف نمى کند.

جـ عدل جزایى: خدا هرگز به مؤمن و کافر، و نیکوکا ر و بدکار، از نظر پاداش و کیفر یکسان نمى نگرد، بلکه هر انسانى را مطابق استحقاق و شایستگى او، پاداش و کیفر مى دهد. بر همین اساس، تا تکالیف خود را از طریق پیامبران به انسانها ابلاغ نکند و به اصطلاح اتمام حجت ننماید، هرگز آنها را مؤاخذه نمى کند، چنانکه مى فرماید:

(وَما کُنّا مُعَذِّبینَ حتّى نَبْعَثَ رَسُولاً) (اسراء/15): تا پیامبرى را نفرستیم، هرگز عذاب نمى کنیم.

و نیز مى فرماید: (وَ نَضَعُ المَوازِینَ القِسْطَلِیَومِ القِیامَةِ فَلا تُظلَمُ نَفسٌ شَیئاً) (انبیاء/47): در روز رستاخیز ترازوهاى عدل را برپا مى داریم، پس به هیچکس کمترین ستمى نمى شود.


صفحه 83

 

اصل چهل و هفتم

خدا انسان را آفرید و براى آفرینش او هدفى است. هدف از آفرینش انسان نیز همان رسیدن به کمال مطلوب انسانى است که در سایه عبادت و بندگى خدا تحقق مى یابد. هرگاه هدایت و پذیرش انسان به چنین هدف در گرو انجام مقدماتى از طرف خداوند باشد، خدا آن مقدمات را انجام مى دهد و در غیر این صورت، آفرینش انسان فاقد هدف خواهد بود. از این روى پیامبران را براى هدایت بشر ارسال نموده، و بینات و معجزات خود را در اختیار آنان قرار داده است.همچنین براى ترغیب بندگان به اطاعت و تحذیر آنان از معصیت، در متن پیامهاى خویش وعده و وعید قرار داده است.

آنچه گفته شد خلاصه اى از «قاعده لطف» در کلام «عدلیه» است که خود از فروع قاعده حسن و قبح به شمار رفته و مبناى بسیارى از مسائل اعتقادى است.


صفحه 84

قضا و قدر

اصل چهل و هشتم

قضا و قدر از عقاید قطعى اسلامى است که در کتاب و سنت وارد شده و دلایلعقلى نیز آن را تأیید مى کند.

آیات در باره قضا و قدر بسیار است که ذیلاً به برخى از آنها اشاره مى کنیم.

قرآن درباره قدر مى فرماید: (إِنّا کلَّ شَیء خَلَقْناهُ بِقَدَر) (قمر/49): ما هرچیزى را به اندازه آفریده ایم. همچنین مى فرماید: (وَ إِنْ مِنْ شَیء إِلاّ عِنْدنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَر مَعلْوم)(حجر/21): چیزى نیست مگر اینکه گنجینه هاى آن نزد ما است، و ما جز به مقدار معلوم آن را فرو نمى فرستیم.

درباره قضا نیز مى فرماید:(وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (بقره/117): هرگاه اراده قطعى خداوند به چیزى تعلق بگیرد، به او مى گوید باش، پس آن چیز موجود مى شود.

نیز مى فرماید: (هُوَ الّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طین ثُمَّ قَضى أَجَلاً) (انعام/2): اوست که شما را از خاک آفرید، آنگاه اجلى را مقرر داشت.

با توجه به این آیات و نیز روایات متعددى که در این زمینه وجود


صفحه 85

دارد،هیچ مسلمانى نمى تواند قضا و قدر را انکار کند. هرچند معرفت تفصیلى به جزئیّات مسئله لازم نیست، واصولاً براى کسانى که آمادگى ذهنى براى فهم این گونه مسائل دقیق ندارند ورود در آن شایسته نمى باشد، چون چه بسا ممکن است در عقیده خود دچار اشتباه یا تردید شوند و به گمراهى افتند. از این جهت امیر مؤمنان على (علیه السلام)خطاب به این گروه مى فرماید:«طریقٌ مُظلِمٌ فلا تَسْلُکُوه، و بَحرٌ عَمِیقٌ فَلا تَلِجُوه، وسِرُّ اللّهِ فلا تَتَکَلَّفُوه»(1): راهى است تاریک آن را نپیمایید، دریایى است ژرف در آن وارد نشوید، و راز الهى است خود را در کشف آن به تکلّف نیاندازید.

البته هشدار امام مربوط به کسانى است که توان فهم این گونه معارف دقیق را ندارند، وچه بسا بحث درباره آن مایه گمراهى آنان مى شود. شاهد بر این مطلب آن است که آن حضرت خود در موارد دیگر به تبیین قضا و قدر پرداخته است.(2) لذا ما نیز در حدود معرفت خود با استفاده از قرآن و روایات و با کمک عقل به شرح آن مى پردازیم:

اصل چهل و نهم

«قَدَر» در لغت به معنى اندازه و مقدار بوده، و قضا نیز به معنى حتمیت و قطعیت است.(3) امام هشتم (علیه السلام) در تفسیر قدر و قضا چنین مى فرماید:«قدر عبارت است از اندازه گیرى شىء از نظر بقاء و فنا، و قضا همان قطعیت وتحقق بخشیدن شىء است.(4)


1 . نهج البلاغه، کلمات قصار/287.

 

2 . توحید صدوق، باب 60، حدیث 28، نهج البلاغه، کلمات قصار/88.

 

3 . مقاییس اللغه، ج5، ص63، 93، مفردات راغب، مادّه قدر و قضاء.

 

4 . کافى، 1/158.

 


صفحه 86

 

اکنون که معنى لغوى این دو واژه روشن شد، و دانستیم که اندازه گیرى اشیا را «قدر»، و حتمیت و قطعیت آن را «قضا» مى گویند، به توضیح معناى اصطلاحى این دو مى پردازیم:

الف ـ تفسیر قدر

هریک از مخلوقات، به حکم اینکه ممکن الوجود است، حدّ و اندازه وجودى خاصى دارد، مثلاً «جماد» به گونه اى اندازه گیرى شده و نبات و حیوان به گونه اى دیگر. نیز از آنجا که هستى اندازه گیرى شده هر چیز، مخلوق خداوند است، طبعاً تقدیر هم، تقدیر الهى خواهد بود.ضمناً این مقدار و اندازه گیرى به اعتبار اینکه فعل خداوند است، «تقدیر و قدر فعلى» نامیده مى شود و به این اعتبار که خداوند قبل از آفریدن به آن عالم است، «تقدیر و قدر علمى» خواهد بود. در حقیقت، اعتقاد به قدر، اعتقاد به خالقیت خداوند به لحاظ خصوصیات اشیا بوده و این تقدیر فعلى مستند به علم ازلى خداوند است، در نتیجه اعتقاد به قدر علمى، در حقیقت اعتقاد به علم ازلى خداوند است.

ب ـ تفسیر قضا

همان طور که یادآور شدیم، «قضا» به معنى قطعیت وجود شىء است. مسلّماً قطعیت یافتن وجودهر شىء بر اساس نظام علت و معلول، در گرو تحقق علت تام آن شىء است، و از آنجا که نظام علت و معلول به خدا منتهى مى گردد در حقیقت قطعیت هر چیزى مستند به قدرت و مشیت او است. این، قضاى خداوند در مقام فعل و آفرینش است، و علم ازلى خداوند در مورد این حتمیت، قضاى ذاتى خداوند مى باشد.


صفحه 87

 

آنچه گفته شد مربوط به قضا و قدر تکوینى خداوند ـ اعم از ذاتى و فعلى ـ بود. گاه نیز قضا و قدر مربوط به عالم تشریع است. به این معنى که، اصل تشریع و تکلیف الهى قضاى خداوند بوده، است، و کیفیت و ویژگى آن مانند وجوب و حرمت وغیره نیز تقدیر تشریعى خداوند است. امیرمؤمنان در پاسخ فردى که از حقیقت قضا و قدر سؤال کرد، این مرحله از قضا و قدر را یادآور شد و فرمود: مقصود از قضا و قدر، امر به طاعت و نهى از معصیت، وقدرت بخشیدن به انسان نسبت به انجام کارهاى خوب و ترک کارهاى ناپسند، و توفیق دادن در تقرب به خداوند، و رها کردن گنهکار به حال خود و وعد و وعید است، اینها قضا و قدر خدا در افعال ما است.(1)

اگر مى بینیم در اینجا امیر مؤمنان على (علیه السلام) در پاسخ سائل، فقط به تشریح قضا و قدر تشریعى اکتفا ورزیده، شاید به پاس رعایت حال سائل یا حضار مجلس بوده است. زیرا در آن روز از قضا و قدر تکوینى و در نتیجه قرار گرفتن افعال انسان در قلمرو قضا و قدر، جبر و سلب اختیار برداشت مى شد، به گواه اینکه حضرت در ذیل حدیث مى فرماید:«وأمّا غیر ذلک فلا تظنّه فانّ الظنّ له مُحبِط للأعمال»: جز این گمان دیگرى مبر، زیرا چنان گمانى مایه حبط عمل مى گردد. مقصود این است که ارزش افعال انسان بر پایه مختار بودن اوست وبا فرض جبر در اعمال، این ارزش از بین مى رود.

حاصل آنکه: مورد قضا و قدر، گاه تکوین است و گاه تشریع،و هر دو قسم نیز دو مرحله دارد:

1. ذاتى (=علمى); 2. فعلى.


1 . توحید صدوق/380.

 


صفحه 88

 

اصل پنجاهم

قضا و قدر در افعال انسان با اختیار و آزادى او کمترین منافاتى ندارد. زیرا تقدیر الهى در باره انسان همان فاعلیت ویژه او است، و آن اینکه، او یک فاعل مختار و مرید بوده و فعل و ترک هر عملى در اختیار او است. قضاى الهى در مورد فعل انسان قطعیت و حتمیت فعل است پس از اختیار و اراده او.

به تعبیر دیگر: آفرینش انسان با اختیار و آزادى آمیخته و اندازه گیرى شده است، و قضاى الهى جز این نیست که هرگاه انسان از روى اختیار، اسباب فعلى را پدید آورد، تنفیذ الهى از این طریق انجام گیرد.

منکران آزاد بودن انسان در گزینش کارها عملاً معترف به آزادى او مى باشند ـ و لذاـ به قوانین مدنى و کیفرى احترام گذارده و خواهان اجراى عدالت درباره گروه زورگو و متجاوز به حقوق مى باشند.

برخى از افراد، گنهکارى خود را مولود تقدیر الهى دانسته و تصور کرده اند جز راهى که رفته اند، راه دیگرى در اختیار آنها نبوده است، در حالى که خرد و وحى این پندار را محکوم مى کنند. زیرا از نظر خرد، انسان با تصمیم خود سرنوشت خویش را برگزیده است، و از نظر شرع نیز او مى تواند انسانى شاکر و نیکوکار یا کفران کننده و بدکار باشد، چنانکه مى فرماید:(إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِراً وَإِمّا کَفُوراً) (انسان/3).

در عصر رسالت گروهى از بت پرستان، گمراهى خود را معلول مشیت الهى پنداشته و مى گفتند اگر خواست خدا نبود ما بت پرست نمى شدیم! قرآن کریم پندار آنان را چنین نقل مى کند:(سَیَقُولُ الّذینَ أَشْرَکُوا لَو شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباءُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیء) (انعام /148): مشرکان خواهند گفت: اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان مشرک نمى شدیم و چیزى را حرام نمى کردیم.سپس در پاسخ آنان مى فرماید:

(کَذلِکَ کَذَّبَ الّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا): پیشینیان نیز چنین نسبت دروغ دادند، تا اینکه عذاب ما را چشیدند.


صفحه 89

 

در پایان یادآور مى شویم سنتهاى کلى خداوند در جهان آفرینش که گاه به سعادت انسان و گاه به زیان و شقاوت او تمام مى شود، از مظاهر قضا و قدر الهى است، و این بشر است که با اختیار خود یکى از آن دو را برمى گزیند. در این باره قبلاً نیز در بحث مربوط به انسان در جهان بینى اسلامى مطالبى بیان شد.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 10:57 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.